هم سلولی...
نظرات شما عزیزان:
نمی دانم در کدامین نقطه ی این شهر رها مانده ای که تاب از
تنم بریده و نوای بی کسی ات را گرگ نمایی زوزه کشان به گوشم
میرساند و نگاهی از من به اسمان فریاد میزند کمکش کن
می دانی دلم امشب هوای پریدن از دیار تن را دارد
اگر جایی برای ارمیدن داری فریاد کن اسمم را
هر چه از باور بود سوخت چیزی از عشق نمانده در
در پستوی خانه ام جز هو هو یگرگی که در تاریکی
دندان تیز میکند به بریدن تنم.
فریاد اخرین التماسم را یادت هست پر از مهر بود
حالا اخرین فریادم را به وادیه زوزه ی یک گرگ نما
با تمام نفرت از زمانه انقلاب میکند گلویم
می بینی ادم های خوش قلب شهرمان چه بی رحمانه حمله
میکنند بر پیکر هم نوعشان کفتار حالا نامی اشنا در
شهرمان وگرگ نماها میهمان هر شب سفره هایمان
زیبا گفت مترسک از حاصل عشقش به کلاغ
اما همه خندیدند به کلام زیبایش
دیدی تنها راست شهرمان مترسک زشت شد
همه فریب خوردند به زوزه ی گرگ نماهای نیرنگ باز
زمان نابودیه عاشقانه های تکراریست
قلب ها نفرتانه ها را میل میکنند با
اشتهای دو چندان زوزه ی گرگ نما انگار
دل نشین تر از ساز تبر فرهاد ها
نگفتم عشق را نباید بر کوله بار هر ادمی نهاد
میبینی بر فنا رفت این کوله بار زیبا
بندش در دهان گرگ نما چه کار؟؟؟؟؟
راست گفتی انکه بر در می کوبد شبا هنگام به
کشتن چراغ امده است نور را در پستوی خانه نهان
باید کرد و شوق را در اندرون دل نهان می باید
نگفتم عریان نکن تن را در خلوت خرچنگ های شب
حالا تو ماندی ویک جای خم بر بدن و گرگی گه
زوزه میکشد رسوایی ات را و تو جا ماندی در
روح رنجورت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خاموش قلب را ربودن به زوزه گرگ نما
حاصل نشود یک دنیا صبوری یک دنیا مرام
یک عمر وفا یک دنیا باور میطلبد
بیجهت فریاد نزن عشق را
عاشقی که از تا تن به دست وپایت اوفتاد
به اخراج تو روزی از خانه اش همت گمارد
سیر که شود تو در لابلای دندان گرگ نما
به مسلخی با تمام ارزوهای زیبایت.
میدانی با صدای زوزه ی گرگنما که پای در
خلوت تن هایی نهی از تن لاشه میماندو از
روح هیچ اثری.
دستتاگر از سردیه زمانه یخ بست عیبی نبود
قطعش کن اما اگر در چنگال گرگنما نهادی
او میدرد هم تن هم روح هم ارزو
اگر از دوستبر تو پندی رسدبه وادیه فراموشی نباید
اورا ملالی نیستاماتو رابهدلیل خود سریت روزی
ملامت خواهد کرد و تو اسیر در چنگال گرگ نما
تا مادام که ادمی گرفتار طمع تن به هوا رود
زوزه ی گرگ نما سایه ادمی وفریبش انقلاب میکند تنهایی شب را
ندای تن به وصل وجاودانگی روح به گل نشست
و تن جان داد در هوای تن باز فریاد رسوایی
هر دو در فریاد گرگ نما
بر مسند قدرت
راز خلقت را این بار جسم پیروز
وروح تن داد به شکست جسم
حق داشت شیطان
ضعیف باید اسیر زوزه ی شیطان میشد.
اگرسزت شلوغه می خوای برم
برای اون وبلاگه آخه من و خواهرم روش کارکردیم و اسم مستعار گذاشتیم
پاسخنمنمنمنمننننننننننننم ذاذذنننننننمیدونم کی هستی اما نه از جایی کپی شده نه ادرس وب شما رو دارم.اومدی ادرس بده ادرسبدار
uumm